یگانهیگانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

یگانه عزیزم

وروجک من!!

این روزها خیلی برام سخته و گاهی واقعا نمیدونم از دستت چیکار کنم. دختر عزیزم درسته که من همیشه دوست داشتم کودکم شر باشه و از بچه های شیطون خیلی خوشم میومد و هنوزم دوست دارم اما ... خوابیدن برات عذابه. تامیفهمی قراره بخوابیم انگار میخوایم شکنجت کنیم گریه میکنی که نخوابیم. باید برقها رو خاموش کنیم و همه بخوابیم. گاهی 1ساعت کنارت دراز میکشم و چشمهام بسته است تا تو بخوابی. خیلی برام سخته.وقتی خوابیدی میرم توی اتاق خودمون و میخوابم اکثرا نیمه شب بیدار میشی و میای پشت در صدام میزنی بیام پیشت و گاهی بهت میگم برو بخواب الان میام گه گاه هنوز نیومدم پیشت دوباره خوابت میبره اما برای اینکه تو به حرفم اطمینان داشته باشی و همیشه باورم کنی همیشه بیدا...
18 بهمن 1391

باز هم كلي ماجرا

اينقدر سرم شلوغ شده كه درست وحسابي نميرسم بيام و از اتفاقات و كارات برات بنويسم نازنينم. هر دفعه با يك فرصت كم و كلي حرف و ماجرا .. اول اينكه روزت مبارك عزيزم. به قول خودت دوست دارم عزيزم(دستاتم باز ميكني و مياي بغلم ميكني و بوسم ميكني) به همه دوست جونا و دخترهاي خوشگل و ناز و دوست داشتني روزشونو تبريك ميگم.  از همه ي دوست جونا و خاله هاي عزيز عذرخواهي ميكنم به همتونم سر ميزنم. 2_3روزي يك كم يگانه جونم حال نداره و گاهي تب ميكنه و .. شايد از دندوناته عزيزم ديگه 4تا نيشهات در اومدن. الان كه خوابوندمت 2بار بيدار شدي و دوباره اومدم برات داستان گفتم. هر وقت بيدار ميشي اگه بخواي دوباره بخوابي بايد داستان رو برات بگم هروقتم از...
28 شهريور 1391

يك ماه اتفاق

بلاخره بعد يك مدت طولاني وقفه موفق شدم كه بيام و بنويسم نميدونم چرا اينقدر اين روزها سريع ميگذره حالا نميدونم از كجا شروع كنم از بس كه توي اين مدت اتفاقات و خاطرات خوب و بد اتفاق افتاده. چقدر خوبه دخترم كه اينجا برات مينويسم چون آدمي فراموشكاره و بعضي خاطرات رو بعد يه مدت فراموش ميكنه. سعي ميكنم تا جايي كه يادمه از اين يكماه برات بنويسم. ديگه براي خودت خانمي شدي شبها كه بيدار ميشي خودت ميري آب ميخوري و بعد مياي ميخوابي. 13 و 14 همين دندوناتم نيش زدن. دندونهاي نيشت. الهي من قربون دختر صبورم بشم. براي افتتاحيه المپيك تو هم حركات موزون انجام ميدادي!! فيلمي ازت گرفتم ديدني!! توي ماه رمضان خيلي بيحال شده بودم تو هم كه حسابي...
3 شهريور 1391

شيرين زبوني هاي يگانه

فكر كنم شنبه بود كه داشتم نماز ميخوندم و آخراي نمازم بود كه يگانه اومد و گفت كه نماز نخون و چون ديد كه دارم به نماز خوندن ادامه ميدم چونم رو گرفت و گفت كه " با توام " فرداش بود كه ميخواستيم بريم بيرون گفتم برو حاضر شو بريم دده و گفت" مث آدم بريم " (آخه قبلا يك بار نميدونم چيكار كرده بود موقع رفتن من گفته بودم مثل آدم باش يا يك همچين چيزي) دوشنبه 2مرداد اومدي به من ميگي آب بده منم كه ديگه حالا دستم اومده چي توي سرته با اينكه يك كم بهت آب ميدم اما بازم توي با يك كمشو نگه ميداري و آب بازيتو ميكني. از اين ظرف و قوطي توي اون ظرف. يا دستهاتو ميزني توش و.. اين دفعه ابتكار به خرج دادي و مداد رنگيهاتو زدي توي آب و آب رنگي ساختي. ...
6 مرداد 1391

شيطنت ها و شيرين زبوني ها(2)

سه شنبه20تير دستت به در رسيد و تونستي خودت به تنهايي در رو باز كني. حالا جالبه كه روتم كردي به من كه ازت عكس بگيرم.البته اين چند ساعت بعدشه كه به باباجون وقتي اومد خونه داشتم ميگفتم كه يگانه امروز دستش به در رسيد و تونست درو باز كنه كه ديدم رفتي دوباره در رو باز كني. (ديگه هرچي با باباجون صحبت ميكنيم تو معنيشو ميفهمي مگه رمزدار حرف بزنيم)حالا گيرم دادي كه ازت عكس بگيرم بعد عكس مياي نگاه ميكني كه چه جوري شده عكست و ميخندي و دوباره ميري واميستي كه ازت عكس بگيرم. چند وقتي هم هست كه همش ميپرسي اين چيه اون چيه؟ اومدي فازمتر رو به من نشون ميدي ميگي اين چيه؟ منم گفتم فاز متر. ميگي: گوشتيه!!! يعني پيچ گوشتي. يادم اومد دفعه قبل من به...
31 تير 1391

شيرين زبوني و شيطنت ها(1)

چند وقتي كه ميتوني جمله بگي اوايل 2كلمه اي و گه گاه. اما حالا 3كلمه اي هم جمله ميگي. به تشكر هم ميگي "ت تو ت"2تا ت ها با فتحه. اگه من يك كاري انجام داده باشم و باباجون بهت بگه از مامان جون تشكر كن از باباجون و بقيه هم ت تو ت ميكني. گاهي عروسكتو ميخوابوني روي پاهاي كوچولوت و براش لالايي ميخوني  شعرميخوني: تاب تاب عباسي   خدامنو نندازي   اگه انداختي    بغل بابا بندازي.   اينم عكست در حال غذا خوردن كه ماشاا...مستقل شدي روز عيد مبعث هم تختو اورديم توي اتاق خودمون ....   هرشب هم كه داستان روي شاخته. ( نميدونم اين كمه"داستان" رو از كي ياد گرفتي فسقلي. گاهي هم كه موقع داستان صدام ...
10 تير 1391
1