ادامه سفر شمال
بقيه عكسهاي شمالمون توي ادامه مطلبه
اينم بعد از ظهر دوشنبه
بعدشم كه رفتيم لب ساحل
اينجا هم دخترم داره شام ميخوره
بعد شام هم مسواك
درضمن عروسکشو داشته باشین کجایه!!
بعد هم تلويزيزن رو خاموش ميكنه كه بريم بخوابيم.
نظم رو دارين فقط!!!
سه شنبه
اول چندتا عكس گرفتيم
بعد رفتيم بازار، از جلوي پارك لاله فريدونكنار رد شديم، گفتيم يكسر هم بريم اونجا. آخه سال گذشته هم رفته بوديم اونجا و چندتايي پرنده و ... داشت كه گفتيم به يگانه نشون بديم.
پارك ساحلي بود
براي نهار رفتيم جنگل نور. يك كم توش گشتيم تا يك جاي دنج براي نشستن پيدا كرديم همينكه سفره رو انداختيم و يك كم خورديم بارون گرفت اولش نم نم هرچي گفتيم خدايا باهات شوخي نداريم كه.. فايده اي نداشت مامانم سريع غذاشو خوردو يگانه رو برداشت رفت تو ماشين بقيه هم وسايل ها رو جمع كردن اما من با خيالي نسبتا راحت غذامو خوردم.آخرش ديگه قشنگ من خيس شدم
اينجا ديگه زير بارونيم. بعد از نهار كه سوار ماشين شديم كه دور بزنيم. چون ديگه نميشد بشينيم. اينجا نگه داشتيم كه عكس بگيريم
من كه جنگل نور رو دوست دارم و به نظرم خيلي قشنگه حتي از جنگل سي سنگان
همین جوری که با ماشین میگشتیم از توي جنگل خارج شدیم و به یک جاده خوردیم. از روی نقشه فهمیدیم که این جاده به چمستان میخوره و از اونجا به آمل. یعنی از یک راه دیگه میرسیدیم به سرخرود. جاده اش قشنگ و خلوت بود. بین راه به یک امامزاده هم رسیدیم
از آمل هم مربا و كلوچه خريديم و وقتي برگشتيم دوباره رفتيم ساحل. هوا يك كم سرد بود و باد ميومد.
دخترم داره سيتي ميخوره
سه شنبه تصميم گرفتيم بريم ارتفاعات 2000- 3000 اطراف تنكابن. چون راه زيادبود صبح زود راه افتاديم
بين راه براي استراحت و تنفس كه پياده شديم، يك درختي بود كه ميوه ترشي داشت نميدونم چي بود. اينم قيافه ي يگانه است كه داره از اون ميوه ترش ميخوره
توي ماشين هم بيكار نبود....
اينقدر قشنگ بود كه چند دفعه نگه داشتيم و پياده شديم
بلاخره فرش انداختيم و يك جا نشستيم
ميخواستيم بلال درست كنيم كه يگانه جون هم كمك كرد
اول پوست ميكنه
حالا باد ميزنه
بعد از اين همه كار خوردنش ميچسبه!!
باچه اشتهايي هم ميخوره. قربونت برم!!
اينم طبيعت زيباي اونجا. خيلي جاي قشنگيه تاحالا 4-5 باري رفتم. اما يگانه دفعه دومش بود.
چون شب ميلاد امام زمان (عج) بود. موقع برگشتن يك مسجد آش ميدادن كه حسابي چسيد. البته موقع رفتنمون خيلي اصرار كردن كه بعد از ظهر بياين و آش بخورين.
توي راه هم تا به سرخرود رسيديم اينقدر شربت و شيريني خورديم. حاجت همشون ان شاا... روا!!
چهارشنبه صبح وسايلهامونو جمع كرديم و برگشتيم .
اينم از چهارمين شمال رفتنت يگانه نازنينم بلاخره تموم شد خانمي.