تولد2سالگي
بلاخره بعد 3ماه تنبلي رو گذاشتم كنار و عكسهاي تولد2سالگيتو گذاشتم كه توي خونه برات گرفتيم البته تولد با 2ماه تاخير!!
كلي ذوق كرده بودي. تو خوابيدي و من وباباجون توي همون فرصت كم كه خواب بودي بادكنك و شرشره ها رو نصب كرديم. هنوز خواب بودي كه عمه جون كوچيكه با مهديار اومدن و تو وقتي بيدار شدي اومدي توي هال قيافت ديدني بود. هم خجالت ميكشيدي بياي هم از ديدن شرشره ها دوق كرده بودي. با بچه ها كلي بهتون خوش گذشت. دختر خوبي هم بودي....
از راست به چپ: زينب( دختر عموجون) ، نياز به معرفي نداره، امير محمد(پسر عمه بزرگه) ، امير رضا (داداش امير محمد)
اينم مهديار كه توي بغل امير رضا ست. زهرا(خواهر زينب) هم فكر كنم خواب بود.(كوچكترين نوه در حال حاضر 2روز از مهديار كوچكتره)
موقع فوت كردن شمع ازت فيلم گرفتيم حالا اگه بقيه عكس داشتن ازشون ميگيرم
چاقو رو از باباجون گرفتي
چاقو رو بالا بردي
و.....
اينجا هم از برف شادي ذوق كردين
راستي موقع روشن شدن فشفشه ها يك كم ترسيدي و رفتي عقب. آخه قبلش براتون توضيح دادم كه خطرناكه و بهش دست نزنين و..
وقتي بهت گفتيم يگانه بيا برقص انگار كه منتطر تعارف بودي سريع اومدي وسط و رقصيدي و سريع رفتي كنار كادوها ايستادي
موقع باز كردن كادوهام كنار عمه جون ايستادي و هركدوم رو كه خوشت ميومد برميداشتي. قيافت آخرش ديدني بود روي پيراهنت شلوار پوشيده بودي و...