بدون باباجون
صبح باباجون رفت یزد.(خدابه همراهش) ساعت3بیدارشد که بره فرودگاه آخه بلیط که نداشت باید میرفت رزرو(دیشب فقط12تا3 خوابید شب قبلشم 2تا6صبح خوابیده بود انگار توی 2روز گذشته7ساعت کلا خوابیده و امشبم فکر کنم نتونه بخوابه آخه باید بیمارستان باشه.)
آخه شنبه شب بابایی مامانی رفتن یزد اما از قطار که پیاده میشن حال بابایی یک کم بد میشه و.. بعداز ظهر میرن بیمارستان و چون بعد از آزمایشو وسی تی اسکن و.. دکتر تشخیص داده که متاسفانه نیاز به دیالیز دارن و هنوز باید بیمارستان باشن , برای همین صبح باباجون رفت یزد پیششون که مامانی تنها نباشن. البته برخی آشنایان اونجا بودن. و من و تو باید امشب بدون بابایی بخوابیم الان خونه مامان جون ایناییم. از وقتی که تو به دنیا اومدی این دومین دفعه است که بدون باباجون شب میخوابیم. دفعه قبل تو یک سال و 4ماهه بودی تقریبا اما یادمه که شب بهانه میگرفتی و دیر خوابیدی. نمیدونم امشب چی میشه اما تو دیگه حالا خیلی چیزها رو درک میکنی.
و امشب برای سومین باره که شب خونه خودمون نیستیم یکی همون دفعه که بابایی رفت دبی. ویکی همون شبی که خونه مامانی امسال خوابیدیم(البته باباجونم بود)
خیلی برام سخته بدون باباجون امیدوارم تو هم بهونه نگیری.
انشاا.. که هرچه زودتر حال بابایی هم خوب خوب بشه و زودی هرسه نفرشون(بابایی و مامانی و باباجون)برگردن به سلامت.