یگانهیگانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

یگانه عزیزم

علت های نبودنمون

1392/7/26 22:02
نویسنده : مامان یگانه
1,209 بازدید
اشتراک گذاری

گفتم تا آخر هفته میام و میگم چرا این چندوقت نبودیم, فکرکنم 2ساعتی هست که کامپیوتر روشنه اما نمیدونم چرا اینترنت قطع بود کارهای دیگه انجام دادم و خسته شده بودم خمیازهمیخواستم خاموش کنم که دیدم وصل شده لبخند

خوب حالا...

نمیدونستم چه جوری بیام و بگم که پدربزرگ یگانه جون,پدر مهربان همسرم ما رو توی این دنیا ترک کردافسوسخداوند بیامرزدشان

واقعا خیلی سخت بود. تا چند وقت توی شوک این موضوع بودیم. سال نو هم حالمون تعریفی نداشت.ناراحت

مادرهمسرم و عموکوچیکه یگانه و عموبزرگه یگانه باخانم و دخترکوچیکشون(زهرا)13فروردین رفتن مکه و زینب دخترعموی یگانه چندروزی پیش مابود.

قبل از این برنامه هم قرار بود خونمون رو عوض کنم که با فوت پدرهمسرم عقب افتاد و اردیبهشت اثاث کشی کردیم. تازه همون موقع ها امتحانهای بچه ها بود و من کمی درگیر مدرسه هم بودم. بعد از اون هم که دوباره نی نی دار شدیم چشمکو من کمی گرفتار.متفکر البته اولش بهتربود, اما باز هم مثل یگانه من ویار داشتم البته به مراتب شدیدتر,کلاس فرهنگسرا هم میرفتم.ماه رمضان که واقعا سختی به اوج رسید و ویارم شدید بود و اکثرا نمیتونستم نهار بخورم و فعالیتم زیاد بود حتی گاهی ساعت3 ظهر مجبور بودم از خونه بریم بیرون.ساعت خوابمم که جابجاشده بودخمیازهو چندتا افطاری هم مهمون داشتیم وتولد یگانهقلبلبخند و.. تا اینکه آخرین 4شنبه ماه رمضان (3روز به آخر رمضان) اوضاعم بد شد و دکتر بهم استراحت مطلق داد.استرس از نظر من کار غیرممکن, ناراحتواقعا برام سخت بود وهست. تازه اولش میخواست بیمارستان بستری ام کندتعجب دیگه من قبول نکردم و اصرار کردم که نمیتونم.نگران

و از اون روز خونه نشین(در واقع درازکش) شدم.ناراحت یگانه دخترم خیلی اذیت میشه دیگه نمیتونم باهاش بازی کنم و بیرون ببرمش.گریه بعضی روزها از خواب که بیدار میشه میگه مامان بریم بیرون, میگم بریم چیکار کنیم,میگه بریم مغازه ها رو نگاه کنیم,خیابونها رو ببینیم و.. الهی بمیرم گریهآخه ما تقریبا هرروز بیرون بودیم. بهش میگم آخه مامان جون من که نمیتونم مریضم کمرم درد میکنه, میگه خوب من دستتو میگیرم, مواظبتم که نیفتی.ماچ قربون اون همه مهربونیت بشم. خیلی مواظبمه و بهم محبت میکنه مثل باباجون دوست داشتنیشماچچشمک

هرچی هم عروسی و مهمونی بود که توی این مدت اتفاق افتاد. اینم از خوش شانسی منهآخ

حالا توی پست های بعدی اتفاقات این مدت رو بیشتر میگم. واز شیرین زبونی ها و شیطنت ها و آموخته های گل دخترم بیشتر مینویسم.

پسندها (2)

نظرات (9)

مریم--------❤
27 مهر 92 13:22
سلام دوست عزیزم خوبین؟
خوش اومدین
موفق باشین دوست گلم


سلااااام ممنونتم
مامانی درسا
30 مهر 92 12:50
عزیز دلم خیلی خیلی خوش اومدین دلمون واستون..... خدا بیامرزه بابا برزرگ یگانه جونو ......مبارکه نی نی دار شدنتون انشاالله به سلامتی زمینی بشه .... آخی عزیزم این وروجکا مگه میشه بیرون نرن محاله ....... مواظب خودت باش منتظر عکسا و پستای آینده هستیم


ممنونم آره واقعا سخته
انشاا...
یاسمن
4 آبان 92 10:25
سلام عزیزم تسلیت میگم غم اخرتون باشه مادر شدن دوبارتونم مبارک ایشالا زود فرشته نازتو بغل کنی بوس واسه یگانه شیرین زبون


ممنونم خانمی
قالب و گرافیک های کودکانه
4 آبان 92 12:15
طراحی اختصاصی قالب وبلاگ با عکس نی نی شما با ارزان ترین قیمت و زیباترین طراحی نسبت یه باقی طراحان قالب وبلاگ های زیر از نمونه کار های ما می باشند http://vaniarashidi.niniweblog.com http://mounes_vahid.niniweblog.com
بافتنی کودکان
4 آبان 92 18:16
عزیزم بعضی از مدلها آموزش دارن.به قسمت آموزش مراجعه کن.اگر مدل دیگه ای رو پسندیدی بگو آموزش رو میزارم


باشه ممنون حتما
مامان علی خوشتیپ
5 آبان 92 14:15
سلام عزیزم.تسلیت میگم درگذشت بابابزرگ یگانه جونو
انشاالله که برای شما هم همیشه سلامتی باشه
خصوصی


خیلی ممنونم عزیزم
الهه مامان یسنا
5 آبان 92 15:03
سلام عزیزم. اول از خبرای خوب شروع کنیم مبارک باشه نی نی دار شدنتون.... ایشالا اوضاع بهتر بشه... خدا پدربزرگ یگانه جون رو بیامرزه. از دست دادن بزرگ خانواده خیلی سخته خدا به همتون صبر بده... امیدوارم که دیگه غیبتهای طولانی نداشته باشی اخه ما هم دوستتون داریم


ممنونم خانمی ماهم شما و یسناجون رو دوست داریم
مامانی درسا
10 آبان 92 2:17
بوس برای یگانه گلم و مامان مهربونش


sanam
22 آبان 92 20:09
سلااااااااااااااام خوبید وای خدا رو شکر ک برگشتید مرگ پدر همسرتون هم تسلیت میگم سلام ممنونم