یگانهیگانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

یگانه عزیزم

بدون باباجون

 صبح باباجون رفت یزد.(خدابه همراهش) ساعت3بیدارشد که بره فرودگاه آخه بلیط که نداشت باید میرفت رزرو(دیشب فقط12تا3 خوابید شب قبلشم 2تا6صبح خوابیده بود انگار توی 2روز گذشته7ساعت کلا خوابیده و امشبم فکر کنم نتونه بخوابه آخه باید بیمارستان باشه.) آخه شنبه شب بابایی مامانی رفتن یزد اما از قطار که پیاده میشن حال بابایی یک کم بد میشه و.. بعداز ظهر میرن بیمارستان  و چون بعد از آزمایشو وسی تی اسکن و.. دکتر تشخیص داده که متاسفانه نیاز به دیالیز دارن و هنوز باید بیمارستان باشن  , برای همین صبح باباجون رفت یزد پیششون که مامانی تنها نباشن. البته برخی آشنایان اونجا بودن. و من و تو باید امشب بدون بابایی  بخوابیم الان خونه مامان ...
1 اسفند 1391

وروجک من!!

این روزها خیلی برام سخته و گاهی واقعا نمیدونم از دستت چیکار کنم. دختر عزیزم درسته که من همیشه دوست داشتم کودکم شر باشه و از بچه های شیطون خیلی خوشم میومد و هنوزم دوست دارم اما ... خوابیدن برات عذابه. تامیفهمی قراره بخوابیم انگار میخوایم شکنجت کنیم گریه میکنی که نخوابیم. باید برقها رو خاموش کنیم و همه بخوابیم. گاهی 1ساعت کنارت دراز میکشم و چشمهام بسته است تا تو بخوابی. خیلی برام سخته.وقتی خوابیدی میرم توی اتاق خودمون و میخوابم اکثرا نیمه شب بیدار میشی و میای پشت در صدام میزنی بیام پیشت و گاهی بهت میگم برو بخواب الان میام گه گاه هنوز نیومدم پیشت دوباره خوابت میبره اما برای اینکه تو به حرفم اطمینان داشته باشی و همیشه باورم کنی همیشه بیدا...
18 بهمن 1391

30ماهگی یگانه(1)

اولا عید همگی مبارک آغاز امامت حضرت مهدی(عج)            اللهم عجل لولیک الفرج هفته پیش دوشنبه 25 دی دخترمون یگانه جون 30 ماهه شد. 30مین ماه زندگیت مبارک عزیزدل این روزها خیلی شیرین شدی هم شیطون بلاو هم شیطون. قیافتم ریزه میزه است هرکی میبینتت فکر میکنه سنت کمتره(مثل مامانت )   جایی که میریم برات آیة الکرسی میخونم و صدقه میندازم اما از تنبلی اسپند رو گه گاه مامانی دود میکنه! الان خوابی که من میتونم برات بنویسم. صبح ها که گاهی زودتر از من بیدار میشی منو بیدار میکنی و میگی مامان غذا میخوام, صبحانه. میگم: بذار یک دقیقه دیگه بخوابم بیدار میشم. میگی نه من گرسنمه بیدارشو. گاهی نظرمیدی چ...
2 بهمن 1391

برف بازي

خدا روشكر به خاطر همه نعمت هاش بخصوص اين برفي كه هنوز داره ميباره!! عكس مال همين امشبه رفتيم توي حياط 3تايي. خيلي سرد بود. البته عصر هم يك كم رفتيم توي كوچه اما عكس نگرفتم. گفتم تا عكسها داغ ان بيام بذارمشون. بقيش توي ادامه مطلب... دخترم جايي رو هم ميبيني؟؟!! اينجاروي برف دراز كشيدم يگانه اومد مثل من دراز كشيد،  تااومديم عكس بگيريم نشست، ديگه هم دراز نكشيد. خيلي سرد بود براي همين اصرار نكردم. بخاطر سردي هوا نتونستيم آدم برفي درست كنيم..     ...
6 دی 1391

تولد2سالگي

بلاخره بعد 3ماه تنبلي رو گذاشتم كنار و عكسهاي تولد2سالگيتو گذاشتم كه توي خونه برات گرفتيم البته تولد با 2ماه تاخير!! كلي ذوق كرده بودي. تو خوابيدي و من وباباجون توي همون فرصت كم كه خواب بودي بادكنك و شرشره ها رو نصب كرديم. هنوز خواب بودي كه عمه جون كوچيكه با مهديار اومدن و تو وقتي بيدار شدي اومدي توي هال قيافت ديدني بود. هم خجالت ميكشيدي بياي هم از ديدن شرشره ها دوق كرده بودي. با بچه ها كلي بهتون خوش گذشت. دختر خوبي هم بودي....  از راست به چپ: زينب( دختر عموجون) ، نياز به معرفي نداره، امير محمد(پسر عمه بزرگه) ، امير رضا (داداش امير محمد) اينم مهديار كه توي بغل امير رضا ست. زهرا(خواهر زينب) هم فكر كنم خواب بود.(كوچكت...
29 آذر 1391

گذشت زمان

يگانه عزيزم خيلي دلم تنگ شده بيام و برات بنويسم از شيرين زبوني ها و شيطنت هات كه نميدونيم بخنديم يا... چقدر زمان زود ميگذرد. معناي چشم به هم زدن را كم كم درك ميكنم. و چه زيباست كه تو در مقابل چشم ما روز به روز بزرگتر ميشود و توانايي ها و مهارت هاي بيشتري كسب ميكني. هر روزت با ديروز متفاوت است. ماشاا.. كه خواب هم نداري از 6 صبح با ما بيدار ميشي واگه ظهر كمي بخوابي ديگه شب معلوم نيست كي بخوابي. مثلا همين امروز 6:30 بيدارشدي و ظهر2:45 تا3خوابيدي و الانم كه هنوز كاملا سرحالي تازه رفتي گوشي آوردي ازت عكس بگيرم.  اينم عكست آخه الان اين چه ژستي كه گرفتي؟؟؟!! من كه حسابي حالم بده و سرماخوردم اما بزودي ان...
3 آبان 1391