اين چند روز
براي ديدن عكسهاي توت تكوندن و بستني خوردن و بيل و كلنگ زدن گل دخترمون ادامه مطلب رو كليك كنين...
این عکسها مال١٢ خرداده که یگانه جون در حال کمک در گرفتن سر چادر توته.
نمیدونین چه ذوقی میکنه وقتی توتها میریزه توی چادر!!!
اينم از بستني خوردن گل دخترم
اينم جمعه هفته پيشه 19خرداد
حالانميدونم چرا اينقدر اين دختر علاقه داره كارهاي بابايي رو انجام بده؟؟!! شايد اينجوري احساس بزرگ بودن ميكنه.
ازدست تو يگانه. آخه مگه زورت ميرسه!!
دنبال چي ميكردي وروجك؟؟!!
دوشنبه هم مامان بزرگ و بابابزرگ يگانه جون(پدرشوهرومادرشوهرم) رفتن كربلا. خوش به حالشون ان شاا.. كه به سلامتي برگردن
همسايمون هم رفت دبي. آخ جون چه همه سوغاتي
سه شنبه هم رفتيم مهموني كه خوش گذشت
آخه مامان جان اين چه طرز نشستنه؟؟؟؟؟
اما موقع برگشتن وسط راه ماشين به كل داغون شد، يعني خراب شد كه ماجراشو بعدا تعريف ميكنم الان حوصلشوندارم كه بگم آخه مفصله. منم خوابم مياد
چهارشنبه شب رفتيم عكاسي تا از يگانه جون وباباجون عكس بگيريم. از اون جايي كه ماشين هنوز درست نشده بود، مجبور شديم پياده بريم. منم كه .... با اينكه نزديك بود اماچون از بعد تولد يگانه جون پياده روي نميكنم وهمش با ماشين ميرفتم حسابي خسته شدم.هي ياد اون روزهاي جووني بخير.
حالا از شانس ماهم يگانه توي راه خورد زمين و يك كم لبش خوني شد وباد كرد(تا حالا يادم نمياد يگانه توي خيابون زمين خورده باشه و لبش خوني بشه) توي عكاسي هم 2،3تايي جيغ اساسي زد كه توجه همه رو به خودش جلب كرد، يكي هم گفت ماشاا.. لابد باورشون نميشد اين دختره.همينكه رفتيم نوي آتليه و آقاي عكاس اومد يگانه شروع به گريه كرد، نميدونم از پرژكتور ترسيد، چي شد. آخرش بوسيله يك گز كه باباجون كنار دوربين شروع به باز كردنش كرد، توي بغل من يك عكس ازش گرفتيم. البته يك كم حالت گريه داشت.
جمعه دوباره رفتيم باغ كه بازهم يگانه رفت سراغ بيل و كلنگ
دخترم خيلي خسته شده!!!
آخه يكي نيست بگه مگه اون دمپايي ها سايز پاي تو ان نيم وجبي؟