شيطنت ها و شيرين زبوني ها(2)
سه شنبه20تير
دستت به در رسيد و تونستي خودت به تنهايي در رو باز كني.
حالا جالبه كه روتم كردي به من كه ازت عكس بگيرم.البته اين چند ساعت بعدشه كه به باباجون وقتي اومد خونه داشتم ميگفتم كه يگانه امروز دستش به در رسيد و تونست درو باز كنه كه ديدم رفتي دوباره در رو باز كني. (ديگه هرچي با باباجون صحبت ميكنيم تو معنيشو ميفهمي مگه رمزدار حرف بزنيم)حالا گيرم دادي كه ازت عكس بگيرم بعد عكس مياي نگاه ميكني كه چه جوري شده عكست و ميخندي و دوباره ميري واميستي كه ازت عكس بگيرم.
چند وقتي هم هست كه همش ميپرسي اين چيه اون چيه؟
اومدي فازمتر رو به من نشون ميدي ميگي اين چيه؟ منم گفتم فاز متر. ميگي: گوشتيه!!! يعني پيچ گوشتي. يادم اومد دفعه قبل من بهت گفته بودم اين پيچ گوشتيه. آخه فكركردم هنوز برات زوده فرق فازمتر و پيچ گوشتي رو تشخيص بدي، براي همين بهت گفته بودم اينم پيچ گوشتيه.
آخه تو كه ميدوني اين چيه چرا دوباره ازم ميپرسي؟؟!!
فكر كنم ديگه نبايد اسمها رو اشتباه بهت بگم چون تو سريع ياد ميگيري و اگه يك چيز اشتباه ياد گرفتي ديگه درست كردنش آسون نيست!
آخه شب قبل هم كالباس كه از توي يخچال برداشتم تو ديدي و گفتي ميخوام ميخوام.(كلا هرچي رو كه ميبيني اللخصوص خوردني تو ميخواي!) منم يك كم بهت دادم، بعد گفتي كالباس! خيلي تعجب كردم آخه خيلي وقت بود كه نخورده بودي و تا حالا اونقدري كالباس نخورده بودي.
موقع خياطي كردن هم حسابي كمكم ميكني چه كمكي!!!!!!!1
نتيجه اين ميشه كه آخرش نخها تو هم گره ميخوره صابون گم ميشه، تكه پارچه ها از كنار گوشه خونه پيدا ميشن و متر هم دور گردن تويه و الگوهام يا پاره ان يا نقاشي شدن و سوزن ها هم كه ... آخرشم باباجون يك سوزن كه از توي خونه پيدا ميكنه ميگه خانمي اين سوزنها توي خونه ريختن خطرناكه اگه توي پاي يگانه بره چي!! و بعد از يك ساعت خياطي بايد يك ساعت هم خونه و سايلها رو مرتب كنم و از كنار و گوشه و زير مبل و.. وسايلموپيدا كنم.!!
عكس در باز كردن و اولين نقاشي با مدادرنگي و شاهكار خياطي يگانه وكلي عكس توي ادامه مطبه...
دخترم به تنهايي در رو باز ميكنه.
5شنبه هم يكجا رفتيم جشن. اولش يگانه همچين قشنگ نشسته بود . خودم كف كردم اما بعدش 10- 15 دقيقه اي كه گذشت يخش آب شد. واااااي خدا. اينقدر رفت و اومد دوسه بار هم كه رفتم از توي خيابون گرفتمش. (هرچي خودش بلد بود هرچي هم از بقيه بچه ها ياد گرفته بود.)
جمعه هم رفتيم باغ كه حسابي كمك كرد. درحال خوردن غذا رو هم درست ميكنه!!
شنبه 24 تير روز قبل تولدش. از حمام اومده. كيف كردم ديدم خانم شده خودش به تنهايي شربتشو ميخوره(البته قبلا هم ميخورد، اما مراغب بودم كه يكوقتي نريزه ) ايندفعه نميدونم چرا احساس غرور كردم و گفتم نميخواد مواظبش باشم و رفتم سراغ خياطي. ديم ميگه ماماني بيا. ماماني ريخت نوچ نوچ نوچ و لبشم گاز گرفته. فكر كردم الكي ميگه ديدم ليوان خاليه گفتم همشو خورده . اما رفتم ديدم وااااي!!!
شلوارشو عوض كردم ومبل رو هم تميز كردم و يكجورايي خورد توي اعتماد به نفسم!!
عصر رفتيم تولد. دخترم اينقدر ذوق زده شده بود. اين برفهاي شادي رو مياورد براي من و ميگفت مامان نگا...
دوشنبه 26 تير
گفتم مداد رنگي بيارم بدم نقاشي كنه. اينقدر ذوق كرده بود كه نگو تا امروز هم همش تا مداداشو ميبينه ميگيره توي دستش
سه شنبه 27تير
اينم از شاهكارهاي خياطي يگانه. تور شلوارشو كشيده تا پاره بشه و بعد سوزن ته گردها رو زده روش
شب هم يگانه رو برديم پارك
هرچي بهش گفتيم بيا برو توي اين سرسره بادي ها و.. اما فقط استخر توپ رو ميخواست. (هرچي حرص خوردم بابا پول داديم بيا برو !!!!!!!!1فايده اي نداشت!)
حالا كلا تعداد توپهاي آبي به 10 هم نميرسيد و يگانه گير داده بود كه توپهاي آبي رو جمع كنه. هر چي ميگفتيم بپر و... كار خودشو ميكرد.ميرفت زير توپها و پيدا ميكرد حالا به زور هم ميخواست توي دستاش بگيره!!!!!!!1
آخرشم باكلي مكافات و يك كم گريه از پارك اومديم بيرون.
يگانه يك كاري ميكني كه دفعه ديگه پارك نبريمت ها!!!!!!!
از بس تكون ميخورد نتونستم يك عكس با كيفيت بگيرم با اينكه 20 تايي عكس گرفتم!
اين از جمعه