شيرين زبوني هاي يگانه
فكر كنم شنبه بود كه داشتم نماز ميخوندم و آخراي نمازم بود كه يگانه اومد و گفت كه نماز نخون و چون ديد كه دارم به نماز خوندن ادامه ميدم چونم رو گرفت و گفت كه " با توام"
فرداش بود كه ميخواستيم بريم بيرون گفتم برو حاضر شو بريم دده و گفت" مث آدم بريم" (آخه قبلا يك بار نميدونم چيكار كرده بود موقع رفتن من گفته بودم مثل آدم باش يا يك همچين چيزي)
دوشنبه 2مرداد
اومدي به من ميگي آب بده منم كه ديگه حالا دستم اومده چي توي سرته با اينكه يك كم بهت آب ميدم اما بازم توي با يك كمشو نگه ميداري و آب بازيتو ميكني. از اين ظرف و قوطي توي اون ظرف. يا دستهاتو ميزني توش و.. اين دفعه ابتكار به خرج دادي و مداد رنگيهاتو زدي توي آب و آب رنگي ساختي.
بعدا عكسشو ميذارم آخه گوشيم ديشب خونه ماماني جا موند.
شب هم اومدم فرآن بخونم توهم روي پام نشستي وقتي هم تموم شد قرآن رو برداشتي و شروع كردي به ورق زدن و خوندن قربون اون اعوذ بالله گفتنت برم!
چهارشنبه 4مرداد
تراشه الماست رسيد. از همون روز شروع كردم. بايد كلمه مامان رو سه بار بافاصله 5دقيقه بهت نشون ميدادم و ميگفتم اينجا نوشته مامان و توي روز 3تا5 دفعه اينكار رو ميكردم و فرداش ازت ميپرسيدم اينجا چي نوشته اما تو دفعه اول بار سو كه بهت نشون دادم گفتي نوشته مامان و ديگه هم به كارت نگاه نكردي! نميدونستم بخندم ذوق كنم يا...
شب هم حالم خوب نبود و باباجون داشت برام آب هندونه ميگرفت. تو ليوان رو برداشتي و آوردي دادي دستم گفتي" بخور ماماني جون بگيري" همين جوري موندم بابا كه گفت اين چي گفت؟ دوباره بگو يگانه.
نميدونم اين كلماتو از كجا ياد گرفتي نيم وجبي. (اينو فكركنم از دايي جون ياد گرفتي!)
تازه گاهي وقتها هم بعضي از قسمتهاي سوره توحيد و كوثر رو ميخوني و وقتي من كلمه كلمه برات ميخونم تو تكرار ميكني. سوره توحيد رو نميدونم چه جوري ياد گرفتي شايد از نماز خوندن باباجون. يك شب ديدم داري با خودت ميخوني " احد" " لم يلد ولم يولد" "احد"
اسم و فتميل و اسم باباجون و سنت رو هم كه ازت ميپرسم بلدي.( البته براي سنت فكر كنم مفهومشو نميدوني چون همه چي رو دو ميگي)