شيرين زبوني و شيطنت ها(1)
چند وقتي كه ميتوني جمله بگي اوايل 2كلمه اي و گه گاه. اما حالا 3كلمه اي هم جمله ميگي.
به تشكر هم ميگي "ت تو ت"2تا ت ها با فتحه. اگه من يك كاري انجام داده باشم و باباجون بهت بگه از مامان جون تشكر كن از باباجون و بقيه هم ت تو ت ميكني.
گاهي عروسكتو ميخوابوني روي پاهاي كوچولوت و براش لالايي ميخوني
شعرميخوني: تاب تاب عباسي خدامنو نندازي اگه انداختي بغل بابا بندازي.
اينم عكست در حال غذا خوردن كه ماشاا...مستقل شدي
روز عيد مبعث هم تختو اورديم توي اتاق خودمون ....
هرشب هم كه داستان روي شاخته.( نميدونم اين كمه"داستان" رو از كي ياد گرفتي فسقلي. گاهي هم كه موقع داستان صدام قطع ميشه با اينكه من فكر كردم تو خوابيدي در حالت چشم بسته ميگي"داستان" ومن گاهي هم ميگي "بغل"
ديروز بعد از ظهر كه ميخواستيم بريم بيرون خودت جورابهاتو پوشيده بودي و رفته بودي از توي جاكفشي چكمه قرمز هاتو پات كرده بودي و رفته بودي توي خيابون......
عزيزدلم
مثلا وقتي گرسنه اي ميگي :منم غذا ميخوام"
وقتي خودت تنهايي ميخواي يك كاري رو انجام بدي مثلا شلوارتو بپوشي ميگي"منم شلوار بپوشم"
اگه سوالي كه ازت ميپرسيم منفي بپرسيم ميگي نه و اگه سوالمون مثبت باشه جوابت "بله " مثلا ديروز بابا جون بهت گفت: يگانه نريم پشت پنجره طوطوها رو ببينيم؟ گفتي"نه" و دوباره كه ازت پرسيد : بريم پشت پنجره طوطوها رو ببينيم؟ گفتي"هوم"
موقعي كه خياطي ميكنمسوزن ته گردها رو يكي يكي به من ميدي و ميگي"بفرما" و هرچي هم بهت بگم بسه ديگه ماماني نميخواد. لازم نداره. فايده اي نداره كه نداره تا ازت نگيرم ول كن نيستي و ميگي "بفرما"
گاهي موقع خوردن اگه ما نخوريم ميگي "بخور" و يك كم به دستمون ميدي و بايد بخوريم تا نخوريم هم نميشه.
گاهي عروسكتو ميخوابوني روي پاهاي كوچولوت و براش لالايي ميخوني و يك كم بعدش بهش ميگي"ني ني ببند" يعني چشمهاتو ببند وبخواب. به عروسكهات ميگي ني ني. و بعد دوباره شروع به لالايي خوندن ميكني. قربون اون لالايي خوندنت برم. مهتاب لالا ني ني لالا لالالالالالالالالالالايي قورباغه ساكت لالالالا......
شعرميخوني: تاب تاب عباسي خدامنو نندازي اگه انداختي بغل بابا بندازي.
هر چيزي كه بدستت برسه رو برميداري حالا ميخواد پارچه باشه عروسك باشه يا پلاستيك و اسباب بازي و... وبراش تاب تاب ميخوني و تكونش ميدي.
روز عيد مبعث هم تختو اورديم توي اتاق خودمون تا كم كم عادت كني روي تخت خودت بخوابي و چند وقت بعد هم با تختت از اتاق ما بري بيرون عزيزم. كلي ذوق داشتي مخصوصا شبهاي اولموقع جابجايي هم كلي حال كردي.وقتي زير تخت خودمونو جارو ميكردم(بايد تختمونو ميچرخونديم تا تخت يگانه جا بشه توي اتاق) اومده بودي توي دست و پاي من حالا خودت كم بودي بادكنك و توپتم آورده بودي! آخه اتاقمونو اينقده خالي نديده بودي.(براي چرخوندن تختمون بايد كلي از وسايل ها رو مياورديم بيرون و تشك و ابر تخت رو هم برداشته بوديم و اتاق كلي بزرگ به نظر ميومد.
ديروز بعد از ظهر كه ميخواستيم بريم بيرون خودت جورابهاتو پوشيده بودي و رفته بودي از توي جاكفشي چكمه قرمز هاتو پات كرده بودي و رفته بودي توي خيابون. من تا حاضر شدم و اومدم بيرون ديدم تو جوراب و كفش پوشيدي و رفتي دم در پيش باباجون(كفشهاتو كه خيلي وقته خودت ميپوشي و در مياري)بهت گفتم كي جورابهاتو کی پات كرد؟ گفتي "من" البته يك لنگشو درست پات كرده بودي جوراب پاي چپتو برعكس پوشيده بودي. كفش جاي پاشنه اش روي پات بودي.
سه شنبه هفته گدشته هم اينقده تاب تاب عباسي كردي كه مجبور شديم ببريمت پارك. بعد از اينكه كلي منتظر شديم تا نوبتت بشه و سوار تاب بشي،موقعي كه باباجون بهت گفت يگانه بسه؟ مياي پايين كه ني ني هاي ديگه هم سوار بشن؟ يكدفعه نميدونم چي فكر كردي كه دستهاتو ول كردي و در حالي كه هنوز تاب تكون ميخورد دستهاتو باز كردي انگار كه ميخواستي بياي بغل باباجون و پياده بشي كه .......با صورت خوردي زمين. باباجون سريع تاب رو گرفت كه توي سرت نخوره. يك كم از سنگ و شن هاي اونجا رفته بود توي دهنت كه من بغلت كردم و اونا رو در آوردم و بعد با وعده شكلات و اينكه سوار سرسره بشي و... نسبتا سريع آروم شدي. حالا مگه سوار اين سرسره معمولي ها ميشدي ميرفتي بالاتر و از سرسره پيچ دارها ميومدي پايين.
نتیجه:از این به بعد اول تاب را نگه داریم و بعد بهت بگیم میخوای بیای پایین؟
موقع برگشتن هم باباجون يك توپ بزرگ برات خريد (آخه شب قبل به باباجون گفته بودي "باد نداره" يعني يگانه بادكنك نداره و بادكنك پارتو نشون داده بودي) حالا 2تا بادكنكديگه داشتي كه كم باد بودن. باباجون هم ميگفت دخترم گناه داره و دلش سوخته بو برات. و با اينكه توپ داشتي دوباره برات خريد.